۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان» ثبت شده است

برای گمگشته ای غریب

تنها 60 ثانیه برای خواندن این متن نیاز دارید.تو شلوغ پلوغی های دنیا و درگیری های فضای مجازی،امروز یه متنی تو یه گروه به نام [جاویدنشان] به چشمم خورد که نظرم رو خیلی جلب کرد،خواهر بزرگوار و رنج کشیده حاج احمد بود که نوشته بودند: [ انتظار درد بسیار بدی است.شاید کشنده ترن درد.درد بسیار کشنده ای که متاسفانه تک تک اعضای خانواده این 4 عزیز دربندمان(حاج احمد و همراهانشون) را درگیر خودش کرد که متاسفانه تمامی پدران و مادران چشم به راه این عزیزان،از داغ فراق فرزندانشان از دار دنیا رفته اند و مانده است مادر رنجور و نحیف ودرد کشیده حاج احمد ،(این سادات حسینی)!ولی بنده حقیر به خود واجب و مبرهن می دانم که خدمت شما بزرگواران بگویم که آیا دقت کرده اید که دوستداران واقعی مهدی فاطمه چه کشیده اند ؟مرحوم کافی از اولیای طراز اول الهی فرمودند:مهدی جان،کودکان ما نوجوان شدند،نوجوانان ما جوان شدند؛جوانان ما پیر شدند و پیران ما اقاجان از دار دنیا رفتند ولی شما نیامدید و باتوجه به این نکته بسیار زیبا وپرمغز،من کوچکترین خواهر حاج احمد متوسلیان که پس از اسارت برادرم،از درد فراق پیر و فرتوت شدم هم اینک می فهمم که درد فراق اصلی من،درد دوری از مولایم آقا امام زمان بوده است که درد همه ما همین است ولی فکر می کنیم که مشکل نبود حاج احمد است!حاج احمد در واقع یک نماد است.مثل قضیه سیمرغ(سی مرغ).کعبه آن سنگ نشانی است که ره گم نشود؛حاجی احرام دگر بند .... دوستان ما ابتدا باید به دنبال مولا و مقتدایمان بگردیم و به تبع آن علمدار سپاه مهدی فاطمه ( سردار متوسلیان ) حال چه مسئولین و دشمنان خوششان بیاید و چه نه... ]

تصویر متن +

پ.ن1: و به راستی امام زمان(عج) کجای دلتنگی های روزمره مان هست؟

پ.ن2: به حرمت منتظران واقعی حضرت،اول اللهم عجل لولیک الفرج؛دوم قسم به ولیعصر،بازگشت همه ی گمگشته ها به آغوش عزیزانشان ان شاءالله...

  • ۸
  • نظرات [ ۷ ]
    • parsaman
    • جمعه ۱۶ آذر ۹۷

    بیاین بریم تو خط

    من و بقیه توی تاکسی،اول خط،منتظر یک نفر بودیم تا ظرفیت تکمیل بشه و راه بیافتیم،یه نفر جلو،یه نفر عقب پشت راننده و من وسط نشسته بودم.هر سه نفر به علاوه ی اقای راننده منتظر یه نفر دیگه بودیم.یک ربع بعد...بالاخره یک جوان شیک پوش اومد و سوار شد.تا نشست تو ماشین بهش گفتم:آقا کجایی یه ربع منتظرتیم؟طرف،اول نفهمید و کمی جدی شد ولی راننده سریع تر دو زاریش افتاد و با خنده گفت:داداشمون راس میگه یه ربع ساعته منتظر شوماییم.جوان شیک پوش که متوجه شوخی من شد با خنده گفت:عجب...پایان گفتگو...چند دقیقه گذشت....چند دقیقه دیگه هم گذشت...یه لحظه پیش خودم فکر کردم اون اصل کاری الان نزدیک هزار ساله منتظره که یه عده بیان تو "خط" تا راه بیافته...
    پ.ن:برا شادی روح حسینمون یه صلوات میفرستید؟

    تصویر متن +
  • ۵
  • نظرات [ ۵ ]
    • parsaman
    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۹۷