حتی ساعت ها آن طرف خیابان به چراغ روشن خانه زل میزنم به دنبال رد سایه ات،و خاموش نمیشود آن عطش التماس ها ...
++ شاید از این به بعد بیشتر،کوتاه تر،خودمونی تر نوشتم ...
هر شب همان حوالی وصال هوا هم دلش میگیرد ردی از تو نیست و من کنار قدمگاه هایمان در شهر فرداهای نامعلوم،استشمام میکنم عطر به جا مانده از وجودت را؛حضورت هیچ وقت رفتنی نیست!
++ راستی قالب جدیدمون مبارک :)