آه از نبودن سایه ی آن ها در زندگی عجیب و غریب دست ساخته ی بی نورِمان؛بَنّایی را بلد نیستیم که درست بسازیم؛بغض امانمان را گرفته‌ست.اگر نباشید سر به زانوی کدام لاله بگذاریم که همدرد چشمان خونبارمان باشد؟!دست خواهش را کاسه ی نیاز کدام شبنم کنیم؟درست است من همیشه همان مهمانِ سرگردانم اما چه باید کرد؟روزگار اندوه آوریست اگر نباشید،تعارف که نداریم!گرچند شما که همیشه هستید و ما راه گم کرده ایم؛لطفی کنید و دوباره نه چندباره نه هزارباره راه نشانمان بدهید...


تصویر متن +