۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

سلام بر حجت خدا

سلام بر محسن که با دستانش خشت وجودى خودش را در جهادى ها ساخت؛سلام بر محسن عزیزى که قبل تر ها نفسش شهید شد و امروز جسمش بى سر شد و پر کشید.سلام بر محسن عزیزى که اسیر داعش شد اما اسیر نفس خودش و شیطان نشد،او بهشت را قبلا نقد طلب کرد!درهمین دنیا می‌شود قطعاتی از بهشت را در همین مسافرت‌های جهادی دید؛نشاط هست،گناه نیست؛خستگی هست،اما لذت هم هست؛چیزهایی که جمع این‌ها را با همدیگر نمی‌شود پیدا کرد؛شوخی،طراوت،کار برای خدا،گریه،خندہ و در عین خنده،او بهشت خودش را با دست خودش ساخت.نوش جانت عزیز برادرم...

تصویر متن +
  • ۴
  • نظرات [ ۵ ]
    • parsaman
    • چهارشنبه ۳۰ خرداد ۹۷

    منو ببرید بازیافت ...

    من توى تاکسى و تاکسى توى ترافیک گیر افتاده بود.رادیو،اذان مغرب به افق تهران؛الله اکبر الله اکبر...رسید به اشهد ان محمد رسول الله،نفسم خواست یه حرکت فرهنگی انجام بده،نجوا گونه گفت:یه جورى آروم صلوات بفرست از اونها که فقط "ص" شنیده میشه تا نفر کناریت هم بفهمه و صلوات بفرسته...نفر کنارى زودتر از من "ص" رو تلفظ کرد.نفس:کم نیار دومیش رو غلیظ تر بفرس.لا اله الا الله،لا اله الا الله...تاکسى رفت تو کوچه پس کوچه تا شاید از دست ترافیک فرار کنه.دیدم یه جاى دنج تو پیاده رو،یه جوون ٢٣-٢٤ ساله سیه چرده،دو زانو نشسته رو زمین داره نماز میخونه؛کنارش یه گارى بود با یه گونى آشغال...اون لحظه خیلى دلم میخواست منم بندازه تو گونیش ببره بازیافت ...
    پ.ن: برا شادی روح حسینمون یه صلوات بفرستید.

    تصویر متن +
  • ۷
  • نظرات [ ۶ ]
    • parsaman
    • دوشنبه ۲۸ خرداد ۹۷

    توفیقات اجباری

    جناب دزد عزیز گوشی حقیر،سلام علیکم.پیش از شروع کلام،توفیقات شما روز افزون.این دو سه روز که لطف شما شامل حال حقیر شده است،تغییرات قابل تحسینی در روند زندگی اینجانب ایجاد شده است که مدت ها حلقه مفقوده زندگی حقیر و همچون حقیرها بوده است.صرفا چند نمونه از همه ی آنچه بعد از لطفتان شامل حالمان شد را بازگو میکنم عزیز دل.چه کتاب ها که در این دو سه روز خوانده نشد حضرت دزد،چشیدن لذت نماز و مناجات بدون حواس پرتی بد از عنایت شما به بنده،که بماند.وصف ناشدنی ست.صله ارحامی که بعد از لطف جنابتان،انجام دادم.اصلا یکی دو سه ملیون گوشی فدای همه ی این لذت ها؛به فال نیک نگیرم چه کنم؟مجبورم به دلداری خودم.پ.ن:فقط بزارید برممممممممممممممم من(با لهجه نقی خواهشا)

    تصویر متن +
  • ۴
  • نظرات [ ۸ ]
    • parsaman
    • پنجشنبه ۲۴ خرداد ۹۷

    بیاین بریم تو خط

    من و بقیه توی تاکسی،اول خط،منتظر یک نفر بودیم تا ظرفیت تکمیل بشه و راه بیافتیم،یه نفر جلو،یه نفر عقب پشت راننده و من وسط نشسته بودم.هر سه نفر به علاوه ی اقای راننده منتظر یه نفر دیگه بودیم.یک ربع بعد...بالاخره یک جوان شیک پوش اومد و سوار شد.تا نشست تو ماشین بهش گفتم:آقا کجایی یه ربع منتظرتیم؟طرف،اول نفهمید و کمی جدی شد ولی راننده سریع تر دو زاریش افتاد و با خنده گفت:داداشمون راس میگه یه ربع ساعته منتظر شوماییم.جوان شیک پوش که متوجه شوخی من شد با خنده گفت:عجب...پایان گفتگو...چند دقیقه گذشت....چند دقیقه دیگه هم گذشت...یه لحظه پیش خودم فکر کردم اون اصل کاری الان نزدیک هزار ساله منتظره که یه عده بیان تو "خط" تا راه بیافته...
    پ.ن:برا شادی روح حسینمون یه صلوات میفرستید؟

    تصویر متن +
  • ۵
  • نظرات [ ۵ ]
    • parsaman
    • دوشنبه ۲۱ خرداد ۹۷