تو پنجرهی دلتو باز کن، خدا بهار رو میریزه تو دامنت .. | مریم، آیهی 76
تو پنجرهی دلتو باز کن، خدا بهار رو میریزه تو دامنت .. | مریم، آیهی 76
اخبار را میدیدم، گویٔیا باز سیلاب به دل خوزستان زده؛ و من باز در پس سیلابهای پر تلاطم چشمانم، ناخودآگاه به دنبال تو میگردم. خودت دلیلش را خوب میدانی! یادت میآید؟! داشتم در وسط معرکهی سیل پیشین، میان تپههای اللهاکبر و رملهای عملیات طریقالقدس که دیگر رمل نبودند، دریا شده بودند؛ غر میزدم و مینوشتم: «مغروقتر از رفیه و خفاجیهایم، قایقی برای نجاتمان نیامد» که شنیدم تو آمدی! و چه آمدنی؛ آرامشی آوردی که انگار اصلا سیلی نیامده و اصلا خانهای ویران نشده! و امروز در آستانهی سالگرد پروازت باید اعتراف کنم؛ از وقتی رفتی سیلابهای پی در پی همهی وجودمان را ویران کردهاست! کاش با قایقت برگردی و ما به گِل نشستهها را دوباره نجات دهی ..
اون ته تهش، این « من » که بهش مینازیم، غذای چهار تا حشره میشه که انقدر کوچیک بودند، یه عمر اصلا ندیده زیر پا لهشون کردیم؛ بیایم قبل این که غذای همون حشرات کوچیک بشیم این « من » رو زیر پا له کنیم که فرمود: قُلْ مَتَاعُ الدَّنْیَا قَلِیلٌ ؛ به آنها بگو سرمایهی زندگی دنیا ناچیز است ..