هنوز هم باد که میوزد،قلب تپه های نبعه و الله اکبر درد میگیرد از جا به جایی ترکش ها و پوکه ها،رمل ها روضهی فراق میخوانند؛پناه ما به این زمین از یکی بودن دردمان است؛درد فراق و درد جابهجایی ترکشهایش؛قلب جفتمان گرفته و تیر میکشد،این زمین شاهد است.
مجنون تر از مجنونیم کسی نیست ما را بنویسد،شیمیایی تر از حلبچه ایم
مرثیه سرایی نیست؛محروم تر از بشاگردیم حاج عبداللهی نیست آبادمان
کند،ویران تر از دشت ذهابیم قرارگاهی،جهادی ما را نساخت!به گِل نشسته تر از
پل دختریم احدی حالمان را مخابره نکرد،مغروق تر از رفیع و خفاجیهایم
قایقی برای نجاتمان نیامد... پ.ن: این زمین شاهد اشکهای ماست.