برای حاضر غریب دل ها

کشکی کشکی که نمیشود آقاجان،با منم باید برم های تو خالی که نشدنی ست آقا؛باید سوخت و ساخت؛آنقدر باید چکش کاری کرد این نفس لعنتی را؛باید دانه دانه ساخت خشت های وجودمان را؛خدا را باید طلب کرد نه شهادت را؛شهادت هم بهانه ایست برای رسیدن به آن بالایی همیشه حاضر غریب دل هایمان؛نفس بکش برای خدا قدم بگیر برای خدا بیل بزن برای خدا؛گم شده ی اعمالمان فقط و فقط رضای خداست؛برای رضای همه پای کاریم جز خدا خدایی!اصلا از آن زمان که واجب هایمان فدای مستحب شد اوضاعمان دچار این بی سعادتی ها شده ست؛بابد سوخت و ساخت؛باید کشت نفس لعنتی را؛به قول آن بزرگ،حزب الله هر وقت نفست را زیر پایت گذاشتی؛شهادتت مبارک.

تصویر متن +

"تصویر شهید محمد بلباسی"

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • parsaman
    • يكشنبه ۱۸ آذر ۹۷

    برای گمگشته ای غریب

    تنها 60 ثانیه برای خواندن این متن نیاز دارید.تو شلوغ پلوغی های دنیا و درگیری های فضای مجازی،امروز یه متنی تو یه گروه به نام [جاویدنشان] به چشمم خورد که نظرم رو خیلی جلب کرد،خواهر بزرگوار و رنج کشیده حاج احمد بود که نوشته بودند: [ انتظار درد بسیار بدی است.شاید کشنده ترن درد.درد بسیار کشنده ای که متاسفانه تک تک اعضای خانواده این 4 عزیز دربندمان(حاج احمد و همراهانشون) را درگیر خودش کرد که متاسفانه تمامی پدران و مادران چشم به راه این عزیزان،از داغ فراق فرزندانشان از دار دنیا رفته اند و مانده است مادر رنجور و نحیف ودرد کشیده حاج احمد ،(این سادات حسینی)!ولی بنده حقیر به خود واجب و مبرهن می دانم که خدمت شما بزرگواران بگویم که آیا دقت کرده اید که دوستداران واقعی مهدی فاطمه چه کشیده اند ؟مرحوم کافی از اولیای طراز اول الهی فرمودند:مهدی جان،کودکان ما نوجوان شدند،نوجوانان ما جوان شدند؛جوانان ما پیر شدند و پیران ما اقاجان از دار دنیا رفتند ولی شما نیامدید و باتوجه به این نکته بسیار زیبا وپرمغز،من کوچکترین خواهر حاج احمد متوسلیان که پس از اسارت برادرم،از درد فراق پیر و فرتوت شدم هم اینک می فهمم که درد فراق اصلی من،درد دوری از مولایم آقا امام زمان بوده است که درد همه ما همین است ولی فکر می کنیم که مشکل نبود حاج احمد است!حاج احمد در واقع یک نماد است.مثل قضیه سیمرغ(سی مرغ).کعبه آن سنگ نشانی است که ره گم نشود؛حاجی احرام دگر بند .... دوستان ما ابتدا باید به دنبال مولا و مقتدایمان بگردیم و به تبع آن علمدار سپاه مهدی فاطمه ( سردار متوسلیان ) حال چه مسئولین و دشمنان خوششان بیاید و چه نه... ]

    تصویر متن +

    پ.ن1: و به راستی امام زمان(عج) کجای دلتنگی های روزمره مان هست؟

    پ.ن2: به حرمت منتظران واقعی حضرت،اول اللهم عجل لولیک الفرج؛دوم قسم به ولیعصر،بازگشت همه ی گمگشته ها به آغوش عزیزانشان ان شاءالله...

  • ۸
  • نظرات [ ۷ ]
    • parsaman
    • جمعه ۱۶ آذر ۹۷

    حکایت رهایی

    حکایت حکایتِ رهایی‌ست،میرویم تا آزاد شویم از بند نفس‌ لعنتی؛اصلا راستش را بخواهید فرار میکنیم از روزمره‌های دست و پاگیر.این زمین میدانی‌ست برای جنگ،جنگ با «من»؛باید برای آزادی از میان سیم خاردار نفس،هزینه داد؛و ما در به در این خاک هاییم برای این مهم،گرچند رصد که میکنیم میبینیم بیشتر دنبال خاک بازی هستیم تا خاک شدن؛خسته شدیم ازین نفس بی سر و پا که اینقدر بهایش داده شد و رسم رهایی نیاموخت...

    تصویر متن +
  • ۸
  • نظرات [ ۷ ]
    • parsaman
    • چهارشنبه ۱۱ مهر ۹۷

    معراج کودکی

    کودکی‌هایمان پر بود از تلاطم میان پله ها و صحن این بناهای چوبین عرفانی؛با پاهای کوچک و کم توان پله هایشان را چنان جانانه بالا میرفتیم که انگار هفت آسمان را طی کردیم و رسیدیم به معراج و اوج؛بی دلیل هم نبود اشتیاق این پرواز،آنقدر شنیده بودیم از متوسل شدن دور و بری هایمان به این بناهای چوبی که در ذهن کودک و کوچکمان اینجا به عنوان «معراج» ملکه شده بود؛که بیراه هم نبود!اگر یک دهه با طبل های کوچک و زنجیرهای کوچکمان خودمان را به زور هم در میان بزرگترهای زنجیر زن و طبل زن جا میکردیم؛تا به بالای این چوبین بنا نمیرفتیم و از اوج به زمین نگاه نمیکریم مُحرممان مُحرم نبود و عزاداریمان ناقبول!مادر هم با همه‌ی محدودیت‌هایی که برایمان در نظر داشت و همه‌ی مراقبت ها مثل زمین نخوردن و ... وقتی دلمان هوس به معراج رفتن را میکرد،بدون دلواپسی رهایمان میکرد!عجب حالی و عجب هوایی بود بالای این ساق‌نفار های جان!چقدر به اوج رفتن بچگی‌هایمان را دلتنگم؛آخر دیگر نه از آن دل صاف و ساده خبری هست و نه از آن معراج‌ عرفانی ذهنمان؛ساعت به وقت دلتنگی و دل سیاهی؛همین

    تصویر متن +
  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • parsaman
    • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷