۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سجاد عبدی» ثبت شده است

وابستگی یا وارستگی

"وابسته" که باشیم اکثر اوقاتمان
درگیر دفاعیات از دارایی هایمان است
حالا در نگاه انسان "وارسته"
همه ی تعلقات و دارایی ها امانت است
بی همه چیز به دنیا می آئیم
و بی همه چیز ترکش میکنیم
مگر عشق...
عمیق تر نگاه کنیم
و تمرین وارستگی کنیم
تنها عشق است که می ماند ...
تصویر متن +
  • ۵
  • نظرات [ ۴ ]
    • parsaman
    • پنجشنبه ۲۷ دی ۹۷

    حکایت رهایی

    حکایت حکایتِ رهایی‌ست،میرویم تا آزاد شویم از بند نفس‌ لعنتی؛اصلا راستش را بخواهید فرار میکنیم از روزمره‌های دست و پاگیر.این زمین میدانی‌ست برای جنگ،جنگ با «من»؛باید برای آزادی از میان سیم خاردار نفس،هزینه داد؛و ما در به در این خاک هاییم برای این مهم،گرچند رصد که میکنیم میبینیم بیشتر دنبال خاک بازی هستیم تا خاک شدن؛خسته شدیم ازین نفس بی سر و پا که اینقدر بهایش داده شد و رسم رهایی نیاموخت...

    تصویر متن +
  • ۸
  • نظرات [ ۷ ]
    • parsaman
    • چهارشنبه ۱۱ مهر ۹۷

    معراج کودکی

    کودکی‌هایمان پر بود از تلاطم میان پله ها و صحن این بناهای چوبین عرفانی؛با پاهای کوچک و کم توان پله هایشان را چنان جانانه بالا میرفتیم که انگار هفت آسمان را طی کردیم و رسیدیم به معراج و اوج؛بی دلیل هم نبود اشتیاق این پرواز،آنقدر شنیده بودیم از متوسل شدن دور و بری هایمان به این بناهای چوبی که در ذهن کودک و کوچکمان اینجا به عنوان «معراج» ملکه شده بود؛که بیراه هم نبود!اگر یک دهه با طبل های کوچک و زنجیرهای کوچکمان خودمان را به زور هم در میان بزرگترهای زنجیر زن و طبل زن جا میکردیم؛تا به بالای این چوبین بنا نمیرفتیم و از اوج به زمین نگاه نمیکریم مُحرممان مُحرم نبود و عزاداریمان ناقبول!مادر هم با همه‌ی محدودیت‌هایی که برایمان در نظر داشت و همه‌ی مراقبت ها مثل زمین نخوردن و ... وقتی دلمان هوس به معراج رفتن را میکرد،بدون دلواپسی رهایمان میکرد!عجب حالی و عجب هوایی بود بالای این ساق‌نفار های جان!چقدر به اوج رفتن بچگی‌هایمان را دلتنگم؛آخر دیگر نه از آن دل صاف و ساده خبری هست و نه از آن معراج‌ عرفانی ذهنمان؛ساعت به وقت دلتنگی و دل سیاهی؛همین

    تصویر متن +
  • ۳
  • نظرات [ ۳ ]
    • parsaman
    • سه شنبه ۱۰ مهر ۹۷

    سبز پاییزی

    در این شهرِ سبز،پاییز بودن یعنی لبریز غم بودن؛این خزان بیشتر از آنکه ترس داشته باشد غم دارد؛اسم این فصل چه میتواند  باشد؟فصل سبز پاییزی؟من در این فصل شوم ترس دارم؛فصل بی خبری از پرستوها و کوچ پروانگان؛کاش پرواز را بلد بودم،بوی طوفان درد می آید...
    پ.ن:الهامی از کوچ پروانه های احمد پروین در رقص آتش...

    تصویر متن +
  • ۵
  • نظرات [ ۵ ]
    • parsaman
    • جمعه ۱۵ تیر ۹۷