۲۹ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

سری که باید به بیابان گذاشت

یک مسلمان راه آن بیابان سرد و ساکتِ وِرد زبان خَلق را نشان دهد،باید سر به آن بیابان بگذارم... حتما آنجا شایسته ترین است برای رهایی از فشار و سنگینی بغض های این شب ها،راحت می شود فریاد زد،آه کشید... شاید با ستاره های آن برهوت بشود حرف زد،بشود به آنها فهماند سوختن را،بشود آن ها را متوجه این غم کرد،خلق را که نشد... شاید ماهِ آن بیابان شنید و دید و به حالمان،رخت تیره بر تن کرد و گرفت!در شهر که عزیزترین هایمان هم  به ریشمان خندیدند و باور نکردند،راه نشان بدهید،شاید بیابان گریست...

تصویر متن +

  • ۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • parsaman
    • يكشنبه ۲۵ آذر ۹۷

    ردی از تو

    حتی ساعت ها آن طرف خیابان به چراغ روشن خانه زل میزنم به دنبال رد سایه ات،و خاموش نمیشود آن عطش التماس ها ...

    تصویر متن +

    ++ شاید از این به بعد بیشتر،کوتاه تر،خودمونی تر نوشتم ...
  • ۸
  • نظرات [ ۳ ]
    • parsaman
    • يكشنبه ۲۵ آذر ۹۷

    حوالی وصال

    هر شب همان حوالی وصال هوا هم دلش میگیرد ردی از تو نیست و من کنار قدمگاه هایمان در شهر فرداهای نامعلوم،استشمام میکنم عطر به جا مانده از وجودت را؛حضورت هیچ وقت رفتنی نیست!

    تصویر متن +

    ++ راستی قالب جدیدمون مبارک :)

  • ۵
  • نظرات [ ۳ ]
    • parsaman
    • يكشنبه ۲۵ آذر ۹۷

    برای حاضر غریب دل ها

    کشکی کشکی که نمیشود آقاجان،با منم باید برم های تو خالی که نشدنی ست آقا؛باید سوخت و ساخت؛آنقدر باید چکش کاری کرد این نفس لعنتی را؛باید دانه دانه ساخت خشت های وجودمان را؛خدا را باید طلب کرد نه شهادت را؛شهادت هم بهانه ایست برای رسیدن به آن بالایی همیشه حاضر غریب دل هایمان؛نفس بکش برای خدا قدم بگیر برای خدا بیل بزن برای خدا؛گم شده ی اعمالمان فقط و فقط رضای خداست؛برای رضای همه پای کاریم جز خدا خدایی!اصلا از آن زمان که واجب هایمان فدای مستحب شد اوضاعمان دچار این بی سعادتی ها شده ست؛بابد سوخت و ساخت؛باید کشت نفس لعنتی را؛به قول آن بزرگ،حزب الله هر وقت نفست را زیر پایت گذاشتی؛شهادتت مبارک.

    تصویر متن +

    "تصویر شهید محمد بلباسی"

  • ۶
  • نظرات [ ۲ ]
    • parsaman
    • يكشنبه ۱۸ آذر ۹۷